-
نه بييادت برآيد يک دم از منشاعر : اوحدي مراغه اي نه بيرويت جدا گردد غم از مننه بييادت برآيد يک دم از منبه شرط آنکه گويي: مرهم از منبزن بر جانم آن زخمي، که دانيکه خواهي خون بهاي دل هم از مندلم را خون تو ميريزي و ترسممگر کس را نميبيني کم از من؟مرا از هر که ديدي بيش کشتيبه تنگ آيند خلق عالم از مناگر آهي بر آرم زين دل تنگکه برگشتي چو زلف پر خم از منکجا کارم ز قدت راست گردد؟جهان پر نوحه و پر ماتم از منبه سوداي تو گشت از هر کناريکه گويي: پر شدست اين عالم از منچنان رسوا شدم در عالم اين با