-
از تو مرا تا به کي بيسر و سامان شدن؟شاعر : اوحدي مراغه اي در طلب وصل تو زار و پريشان شدن؟از تو مرا تا به کي بيسر و سامان شدن؟واقعهاي مشکلست: ديدن و نادان شدنهر نفسم خون دل ريزي و گويي: مگويمصلحت من نبود در پي درمان شدنمن ز تو درمان دل جستم و دشمن شديگر نزند روي تو راي پشيمان شدنزلف تو در بند آن هست که: شادم کنددل بربودن ز من هر دم و پنهان شدنروي ترا عادتست، زلف ترا قاعدهبا چو تو مسکين کشي دست و گريبان شدنهر چه تو خواهي بکن، زانکه نه کار منستراي ترا هيچ نيست راه به پايان شدن