-
مشنو که: از کوي تو من هرگز به در دانم شدنشاعر : اوحدي مراغه اي يا خود به جور از پيش تو جايي دگر دانم شدنمشنو که: از کوي تو من هرگز به در دانم شدنشب نيک تاريکست با نور قمر دانم شدنزان رخ چراغي پيش دار امشب، که بر من از غمتداغ غلامي بر جبين چون بيکمر دانم شدنچون خواهم از زلفت کمر گويي که: داغي بس ترادست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟وقتي که من در پاي تو چون گوي سرگردان شومآن تير چشم مست را مشکل سپر دانم شدنمن پيش شمشير بلا صد پيسپر گشتم وليوانگه که ميخواني مرا مرغ