-
ترا رسد گره مشک بر قمر بستنشاعر : اوحدي مراغه اي به گاه شيوهگري لعل بر شکر بستنترا رسد گره مشک بر قمر بستنبيا، که حلقه بکوبيم ازين کمر بستنکمر به کشتن ما گر ببستهاي سهلستچو پاي درد کند شرط نيست سر بستنمرا که روي تو بايد چه کار باد گري؟که لب نخواهم ازين ماجرا دگر بستندگر به پند من، اي مدعي، زبان مگشايز بهر سنگدلي سنگ بر جگر بستنز من مدار صبوري طمع، که نتوانمميسرم نشد از روي او نظر بستنبه چند وجه بکردم نصيحت دل خويشبه روي دوست مروت نبود دربستنگر اوحدي در خلوت به روي غير ببست
#