-
مرا با دوست ميبايد که رويارو سخن گويمشاعر : اوحدي مراغه اي نه با او ديگري مشغول و من با او سخن گويممرا با دوست ميبايد که رويارو سخن گويمکه او بنشيند و من سر بر آن زانو سخن گويمسر بيدوست بر زانو چه گويي؟ فرصتي بايدنه با دردش چنان شادم که از دارو سخن گويممرا گويند: دردش را بجوي از دوستان داروچو من در شيوهي آن چشم بيآهو سخن گويمچو بوي نافه گردد فاش بوي مشک شعر منوفاي او بنگذارد که در يرغو سخن گويمبي رغو ميتوان رفتن ز دست او، ولي ترسمبه گوش او رسد حالم، چو با ابرو سخن گويمهميشه