-
امروز عيد ماست، که قربان او شديمشاعر : اوحدي مراغه اي اکنون شويم شاه، که دربان او شديمامروز عيد ماست، که قربان او شديماين سرو ماه چهره، که مهمان او شديمچندان غريب نيست که باشد غريبداربر روضهاي، که عاشق رضوان او شديماي بادصبح، بگذر و از ما سلام کنزيبا محمديست، که سلمان او شديمفرخنده يوسفيست، که زندان اوست دلبيکره و جبر بندهي فرمان او شديماين خواجه از کجاست؟ که «طوعا و رغبة»ننشست خسروي، که ز سلطان او شديمتا ما گداي آن رخ و درويش آن دريمگفتا: چه غم ز درد؟ که درمان او شديمگفتم: ز د