-
چون ساعدت مساعد آنست رشتهايمشاعر : اوحدي مراغه اي در خون خود، که عاشق آن دست گشتهايمچون ساعدت مساعد آنست رشتهايمکو را به آب ديدهي خونين سرشتهايمدر خاک کوي خود دل ما را بجوي نيکخط به خون که روز فراقت نبشتهايمگرمان بخوان وصل نخواني شبي، بخوانتخم محبت تو، که در سينه کشتهايمبيخار محنتي نگذارد زمين دلطومار فکر اين دگران در نوشتهايمتا دفتر خيال تو در پيش چشم ماستفرقي نميکنند، که باريک رشتهايمما را مبصران به نزاري ز موي توکمتر ز بوسهاي نبود، گر فرشتهايمبگذاشتيم قصه، تمناي ما ز ت