-
گر يار شوي با من، در عهد تو يار آيمشاعر : اوحدي مراغه اي ور زانکه نگه داري، روزيت به کار آيمگر يار شوي با من، در عهد تو يار آيمتا غرهي خود باشي، مشنو که به کار آيماي پردهي عار خود و ندر دم مار خوددر ظلمت شب پويم، با نور نهار آيممن دولت بيدارم، کز بهر سحر خيزانبا چتر و علم باشم؛ با گرد و غبار آيمروزم نتوان ديدن، زيرا که به گرديدنآگاه به بالم من، ناگاه به بار آيمسلطان جمالم من، فرخنده هلالم مندر جسم تو جان گردم، در پود تو تار آيمگر جامه دراندازي وز جسم برون تازيکز منظرهي ايشان