-
به آن سرم که: سر خود ز مي چو مست کنمشاعر : اوحدي مراغه اي گذر به کوچهي آن ترک ميپرست کنمبه آن سرم که: سر خود ز مي چو مست کنمبه چاره ساختن آن دوست را به دست کنمبه خيره سوختنم دست يافت دوست، مگراز آن کمند چو آهنگ بازرست کنمبه گردن دلم از نو درافگند بنديچو ياد صيد که از دام من بجست کنمدلم به دام بالها در اوفتد چون صيدنواي گفتهي خود را بلند و پس کنمهواي قد بلندش مرا چو پست کندکه جان خود هدف آن کمان و شست کنمدلم به تير غمش خسته گشت و ميخواهمکه من به خاک سر کوي او نشست کنمگرم طلب