-
دل خود را به ديدار تو حاجتمند ميدانمشاعر : اوحدي مراغه اي غم هجر تو بنيادم بخواهد کند، ميدانمدل خود را به ديدار تو حاجتمند ميدانمعظيم آشفتهام، ليکن خلاص از بند ميدانممرا گويي: سر خود گير و پايم بستهاي محکمحديث او نميگويم بکس، هر چند ميدانملبت پوشيده برد از من دل گمراه و من هرگزبه بوسي زان دهن مشکل شوم خرسند، ميدانمشبم يک بوسه فرمودي که: خواهم داد، ليکن مننخواهم رفتن از پيشت، که قدر قند ميدانممرا هر دم ز پيش خود براني چون مگس، ليکنبگويند اين حکايتها و نتوانند ، ميدانمتو مي