-
عيب من نيست که: در عشق تو تيمار کشمشاعر : اوحدي مراغه اي بار بر گردن من چون تو نهي بار کشمعيب من نيست که: در عشق تو تيمار کشمسرمهوارش همه در ديدهي بيدار کشمبر سر خاک درت گر بودم راه شبيمگرش من به تمناي تو در کار کشمدلم آن نيست که من بعد به کاري آيداگرم دست دهد قند به خروار کشمبه دهان تو، که از وي شکر اندر تنگستمن که دل بر تو نهم جور به ناچار کشمهر که گل چيند از خار نبايد ناليدبه ازآن نيست که پاي بمقدار کشم؟با سر زلف تو خود دست درازي نه رواستمن به پيش که بر جور که از يار کشم؟او