-
من مستم و ز مستي در يار ميگريزمشاعر : اوحدي مراغه اي زنار بسته محکم، زين نار ميگريزممن مستم و ز مستي در يار ميگريزممن جاي خويش ديدم، هشيار ميگريزمهر چند بادهي او مرد افگنست و قاتلتا دشمنم نگويد: کز خار ميگريزمبر خار مينشينم، گل را ز دور بينمبا آنکه از کف او بسيار ميگريزمچون ماهي به شستم، در دامم و به دستماکنون که يار برگشت از غار ميگريزمبا يار بود ميلم وقتي به غار بودنزان خر بيوفتادم، زان بار ميگريزمبار و خري که با من ديدي بسان عيسيچون يار اوحدي شد ز اغيار ميگريزمماهي که د