-
گمان مبر که: به جور از بر تو برخيزمشاعر : اوحدي مراغه اي به اختيار ز خاک در تو برخيزمگمان مبر که: به جور از بر تو برخيزمچو ترک من بکني از سر تو برخيزمنه چون کلاه توام، کين چنين بهر باديز بند آن لب چون شکر تو برخيزمچوني گرم بکني بندبند، نيستم آنکبياري مدد خنجر تو برخيزماگر بکشتنم آيي ز راستي چون تيرمکن، که سوخته از مجمر تو برخيزمسپند آتش غم کردهاي مرا، اي دوستکه با تو باشم و شاد از بر تو برخيزمشبي دراز چو زلف تو آرزوست مرابه بوي طرهي چون عنبر تو برخيزمخوشا دمي! که به مستي چو او