-
برخيزم و دلها را در ولوله اندازمشاعر : اوحدي مراغه اي بر ظلمتيان نوري زين مشعله اندازمبرخيزم و دلها را در ولوله اندازمارباب ملامت را خر در کله اندازمارکان سلامت را بر باد دهم خرمنآوازهي « دزد آمد» در قافله اندازمگر دام نهد غولي، در رهگذر گوليوين جيفهيخاکي را در مزبله اندازمآن بادهي صافي را در شيشهي جان ريزميا من دل مجنون را در سلسله اندازميا زلف مسلسل را در بند کند ليليوين دانه پرستان را سر درغله اندازماز خال سياه او بر دام زنم رسميثور و حمل او را در سنبله اندازمگر چرخ، نه چون