-
صد بار ز مهرت ار بميرمشاعر : اوحدي مراغه اي يک ذره دل از تو بر نگيرمصد بار ز مهرت ار بميرمبيرون مگذار از ضميرماز شهرم اگر برون کني سهلگر خار نهي و گر حريرماز من نسزد شکايت تودانند که بندهي اسيرماي کاج! مرا نسوختي هجرکم کن، که نه يوز اين پنيرمياد از تن همچو شيرش، اي دلکز عشق سرشته شد خميرممن نشکنم اين خمار هرگززان هيچ دوا نميپذيرمچون درد تو نيست هيچ درديبرخيزم و دامنت بگيرمبر گور من ار گذر کني توو امروز به چرخ شد نفيرمدوشم به فلک رسيد نالهچون دل نشود مريد پيرمگر پير شود سرم چه سودست؟کين نام