-
صنمي که مهر او را ز جهان گزيده دارمشاعر : اوحدي مراغه اي به زرش کجا فروشم؟ که به جان خريده دارمصنمي که مهر او را ز جهان گزيده دارمنه چو من که خاک آن در ز براي ديده دارمدگران نهند خاک در او چو تاج بر سرتو در آن گمان که: من خود دل آرميده دارممن دل رميده حيران شده زان جمال و آنگهکه من اين حديث روز ز پدر شنيده دارممکن، اي پسر، ز خوبان طلب وفا به جانتصفتش بمن چه گويي؟ که بسي چشيده دارمبه فسانه دوش گفتي که: فراق تلخ باشدبه فراق دوست ماند، چه خبر؟ که ديده دارمخبرم ز مرگ دادند که: چون ب