-
ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارمشاعر : اوحدي مراغه اي خيال روي تو در چشم در فشان دارمز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارمز سوز مهر تو آتش در استخوان دارمتو آب ديدهي پيدا بهل، که پوشيدهکه اين جراحت از آن تير و آن کمان دارمبپرس ز ابرو و مژگان خويش قصهي منکه از جفاي تو دستي بر آسمان دارمشدم چو خاک زمين خوار و روي آنم نيستهمين کمر که ز بهر تو در ميان دارمچنان مکن که به زنار در حساب آيدچه غم ز سرزنش هر که در جهان دارم؟مرا به عشق تو چون آب در گذشت از سربمن فروش، که هم سيم و هم