-
من همان داغ محبت که تو ديدي دارمشاعر : اوحدي مراغه اي هم چنان در هوست زرد وز عشقت زارممن همان داغ محبت که تو ديدي دارمکه به پايان رسد، ار عمر به پايان آرمقصهي درد فراق تو مپندار، اي دوستگل به دستم ده و از پاي درآور خارمخار در پاي چو از دست غمت رفت مرابار ده پيش خود و دور کن از دل بارمبر دلم بار گران شد چو ز من دور شديکه تو در گردنم آويزي و من بگذارم؟تا بدان روز تو گويي: اجلم بگذاردکه چو خاک از بر خود دور فگندي خوارمز آتش سينهي ريشم خبرت شد گوييدست گيرش تو، که من بر سر استغفارماوح