-
به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برمشاعر : اوحدي مراغه اي چرا به ديدهي رحمت نميکني نظرم؟به يک نظر چو ببردي دل زبون ز برمنگاه دار دلم را، که سوختي جگرمبه تن ز پيش تو دورم، ولي دلم بر تستتو جام بر لب و من بيلب تو جامه درمروا مدار که: با دشمنان من شب و روزکه سال و ماه تو گويي به خيمهي تو درمبدان صفت زدهاي خيمه بر دلم شب و روزبه جز حديث تو چيزي نميکند اثرمز هر چه خلق بگويند و هر سخن که رودز بيم آنکه مبادا به خويشتن نگرمبه ترک آينه گفتم چو عاشق تو شدمبدان نشاط و هوس دم بدم شکستهترمشن