-
تو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدمشاعر : اوحدي مراغه اي کسي ديگر نبيند اندر آنرو، آنکه من ديدمتو چيزي ديگري، ور نه بسي خوبان که من ديدمستم چندان که من بردم، بلا چندانکه من ديدمنه امکان آنچه من ديدم که در تقرير کس گنجدکه حيرانست صد جنت در آن رضوان که من ديدممگو از جنت و رضوان حکايت بيش ازين با منعجب! گر ميوه بتوان چيد ازين بستان که من ديدمچو جويم ميوهي وصلي ز روي او، خرد گويد:زهي! در عشق آن دلبر بلاي جان که من ديدمزهي! در هجر آن جانان عذاب تن که من دارمبه مه ميماند