-
من دلداده از آنروز که ديدار تو ديدمشاعر : اوحدي مراغه اي در تو پيوستم و از هر چه مرا بود بريدممن دلداده از آنروز که ديدار تو ديدمناگهان بر دلم افتاد و چو مرغان بتپيدمبيخبر بودم و از دور کمان مهرهي مهرتآنچنان برد، که انگشت تحير بگزيدمسر انگشت نگارين تو آسوده دلم رادر ضمير آمد و بيخود به سر کوچه دويدممنزوي بودم و با خود، که ز ناگاه خيالتتا منم، صعبتر از درد تو دردي نکشيدمتا تويي، زارتر از حال دلم حال نديديباز پرسي ز خلايق، همه گويند: نديدمگر به بازار برآيم ز ضعيفي چو نشانمگر ت