-
از آن لب چون به يک بوسه من بيمار خرسندمشاعر : اوحدي مراغه اي نخواهم شيشهي نوش و نبايد شربت قندماز آن لب چون به يک بوسه من بيمار خرسندمو گرنه من در گيتي به روي خود فرو بندممگر يزدان به روي من در وصل تو بگشايدمرا چون شمع ميسوزي و من چون گل همي خندمنشان مهر ورزيدن همان باشد که: هر ساعتبه کار من چه ميماند؟ که در عشق تو جان کندمحديث محنت فرهاد و کوه بيستون کندنمن مسکين سري دارم که در پاي تو افگندمبه دست ديگران مالست و اسبابست و سيم و زرازين دنيا و مافيها بجز روي تو نپسندمپسند