-
بيا، بيا که ز مهرت به جان همي گردمشاعر : اوحدي مراغه اي به بوي وصل تو گرد جهان همي گردمبيا، بيا که ز مهرت به جان همي گردمبه گرد کوي تو چون پاسبان همي گردمتو خفتهاي، خبرت کي بود؟ که من هر شبتو بر کناري و من و در ميان همي گردمملامت من بيدل مکن درين غرقابرها کني، که برين آستان همي گردمبه پيشگاه قبول تو راه نيست، مگردگر به بوي وصالت جوان همي گردمهزار بار شدم در غم تو پير، وليبسان چشم خوشت ناتوان همي گردمقدم به پرسش من رنجه کن، که هر ساعتدرين ديار به اميد آن همي گردملبت بشارت کامي به