-
اي سحري دعاي من، در دلش آن جفا مهلشاعر : اوحدي مراغه اي يار خطاپرست را بر سر آن خطا مهلاي سحري دعاي من، در دلش آن جفا مهلسخرهي هر دغل شدم، اي فلک دغا مهلخستهي هر ستم شدم، اي قدم بلا بروآب ز کار ما بشد، باد در آن سرا مهلخاک زمين او شدم، آتش ما فرو نشانلطف کن و به دست خود پيرهنم قبا مهلايکه نهادهاي مرا بر سر دل کلاه غماين که تو جاي آشتي، در دل ما بجا مهلچند کني به جنگ من روي جفا؟ که راي زن؟با تو که گفت در جهان: هيچ خوشي بما مهل؟با همه خلق سر خوشي وز من خسته سرکشيمدت انتظار تو دي