-

نگفتم: کين چنين زودت به جان اندر بکارم دل؟شاعر : اوحدي مراغه اي کشي از خط مهرم سر، کني از غم فگارم دلنگفتم: کين چنين زودت به جان اندر بکارم دل؟کزان تست جان من، گرت فردا نيارم دلدلم ار خواستي، جانا، به حجت ميدهم خطيکه تا در تحفه آوردن نباشد شرمسارم دلنهم جان بر سر دل، چون دلم را ياد فرموديفداي خاک پاي تست، اگر باشد هزارم دلدلم تنگست، از آن چندين تعاون ميکنم، ورنهبرين صورت چرا بودي نزارم چشم و زارم دل؟اگر چشم تو اين معني به زاري گوش ميکرديشدي در تاب و دربستي به زلف تابدارم