-
نيست عيب ار دوست ميدارم منششاعر : اوحدي مراغه اي با چنان رويي که دارد دشمنش؟نيست عيب ار دوست ميدارم منشمن نخواهم داشت دست از دامنشدشمن از دستم گريبان گو: بدرمهر گو: هرگز متاب از روزنشاز دري کندر شود ماهي چنينتا گذار باد بر پيراهنشکس نميخواهم که گردد گرد اوباد باشد با دل چون آهنشآه من گر خود بسوزد سنگ راسالها با هم نکوبد هاونشعشق را با عقل اگر جمع آورندگر بميرم خون من در گردنشآنکه جز گردنکشي با من نکردمردهي ما خود نيرزد شيونشگر نسوزد بر منش دل عيب نيستميل داري، خوشه چين از خرمنشاوحدي