-
درين همسايه شمعي هست و جمعي عاشق از دورششاعر : اوحدي مراغه اي که ما صد بار گم گشتيم همچون سايه در نورشدرين همسايه شمعي هست و جمعي عاشق از دورشروان عاشقان مست از فريب چشم مخمورشوجود بيدلان پست از سواد چين زلف اوخنک چشمي که ميبيند دمادم روي منظورش!به ايامي نميشايد ز بامي روي او ديدندلم باور نميدارد کزو بهتر بود حورشبهشتي را که ميگويند باور ميکنم، ليکنغلام سقف مرفوعست و خاک بيت معمورشسرايي کين چنين ياري درو يابند، صد جنتکسي کو انگبين جويد، چه باک از بيم زنبورش؟به جور حاسدان