-
سخت زيبا دلبرست او، چشم بد دور از رخششاعر : اوحدي مراغه اي ماه را ماند که ميتابد همي نور از رخشسخت زيبا دلبرست او، چشم بد دور از رخشرخ چو بنمايد، خجل گردد بسي حور از رخشاين پريوش را اگر فردا به فردوس آورندگل بماند در حجاب و غنچه مستور از رخشگر به بستان آيد آن گلچهر با اين غنج و نازباز گردد لشکر اميد منصور از رخشآيت نصرة بسي خوانم، که از راه وصالآنکه ميدارد مرا بيموجبي دور از رخشهمچو من در هجر جانان دور باد از کام دلرفت بر باد و نشد يک بوسه مقدور از رخشآنچه مقدور من بيچاره