-

عشرت بهار کن، که شود روزگار خوششاعر : اوحدي مراغه اي ميدر بهار خور، که بود بي غبار و غشعشرت بهار کن، که شود روزگار خوشميبه، که او تمام نشد جز به ماه ششگفتي: به روز شش همه گيتي تمام شدکز حسن او کند دل ماه دو هفته غشبر خيز و زين قياس دو شش سالهاي ببيناندر ميانش آر و شب اندر کنار کشدست ار به وصل موي مياني رسد به روزخالي نبايد از تن خوبان کنار و کشزان پيش کت کشد لحد گور در کناردندان کس به ميوه نيالايد و نمشاينجا که نقل بوسه بود زان دهان و لببا مطربان فاخر و با شاهدان کشچون دستگاه و م