-

اي صبا، يار مرا از من بييار بپرسشاعر : اوحدي مراغه اي زارم، او را ز من شيفتهي زار بپرساي صبا، يار مرا از من بييار بپرسپيش آن نرگس جادو رو و بيمار بپرسپرسش دل چو به زلفش برساني، پس از آنحال او يکسر از آن لعل گهر بار بپرسچشم او را نبود با تو سر گفت و شنيدخدمتي کن، سخن وصل به هنجار بپرسچون بدان قامت نازک رسي آهسته ز دورعرضه کن حال دلم، اندک و بسيار بپرسدر ميان سخن ار حال دل من پرسدگو: بيا و خبر از مردم هشيار بپرسو گرش قصهي سرمستي من باور نيستبه خرابات رو و خانهي خمار بپرساوحدي گ