-
کام دلم نشد ز دهانت روا هنوزشاعر : اوحدي مراغه اي و آن درد را که بود نکردم دوا هنوزکام دلم نشد ز دهانت روا هنوزوآن ماه شوخ ديده نگشت آشنا هنوزبيگانه گشتم از همه خوبان به مهر توبا هيچ کس نگفته من اين ماجرا هنوزعالم ز ماجراي دل ريش من پرستاز راه عشق او تو چه ديدي؟ بيا هنوزاي دل، منال در قدم اول از گزندناکرده هيچ نسبت حسي بما هنوزما را خداي در ازال از مهر او سرشتدردا! که مستجاب نگشت اين دعا هنوزهر شب وصال او به دعا خواهم از خداچشمم به راه باشد و رو از قفا هنوزاو گر قفا زنان ز در خود براند