-
اگر نوبهاري ببينيم بازشاعر : اوحدي مراغه اي که بر سبزه زاري نشينيم بازاگر نوبهاري ببينيم بازبه مستي بسي گل بچينيم بازبه شادي بسي ميبنوشيم خوشکه چون غنچه در پوستينيم بازسر از پوست چون گل برون آوريمبهار وصالي ببينيم باززمستان هجران به پايان بريمپري چهرهاي بر گزينيم بازچو ديوانگان رخ به عشق آوريمقلم کش، که بيعقل و دينيم بازبگو محتسب را که: بر نام مابرين بودهايم و برينيم بازنبودست ما را ز عشقي گزيرکه با درد عشقت قرينيم بازکه آن بيقرين را خبر ميبرد؟که نيکو حديث آفرينيم بازبسي آفرين بر من و