-
ما در بر وي خلق فرو بستهايم بازشاعر : اوحدي مراغه اي در شاهد خيال تو پيوستهايم بازما در بر وي خلق فرو بستهايم بازما را مبين که ساکن و آهستهايم بازدل جوش ميزند ز تمناي وصل تويک اتفاق کرده و نگسستهايم بازبا هجر و درد و محنت و اندوه عشق تواز خود به خون ديده فرو شستهايم بازرنگ ريا و زنگ نفاق و نشان کبررو مرهمي بساز که دل خستهايم بازاي سنگدل، که تيغ جفا بر کشيدهايخود کي درست بود؟ که بشکستهايم بازگفتي: به راستي دلت از ما شکسته شدچون اوحدي ز هر دو جهان رستهايم بازما را تويي ر ه