-
يار ار نميکند به حديث تو گوش بازشاعر : اوحدي مراغه اي عيبي نباشد، اي دل مسکين، بکوش بازيار ار نميکند به حديث تو گوش بازدرمانت آن بود که بر آري خروش بازچون پيش او ز جور بنالي و نشنودرمزي سبک در افکن و ميشو خموش بازهر گه که پيش دوست مجال سخن بودگو: آتشم منه، که در آيم به جوش بازاي باد صبح، اگر بر آن بت گذر کنيگر زهر ميدهي نشناسم ز نوش بازحيران از آن جمال چنانم که بعد ازيندل را خوشست با سخنانت به گوش بازگفتي به دل که: صبر کن، او بيقرار شدآن امشبست گر نبرندم به دوش بازخواهم بر آس