-
صنما، بيتو مرا کار به جان آمده گيرشاعر : اوحدي مراغه اي دلم از درد فراقت به فغان آمده گيرصنما، بيتو مرا کار به جان آمده گيرجان سرگشته ز هجرت به دهان آمده گيردل شوريده ز هجر تو به جان ميآيدوآنگه از باغ تو سيبي به زيان آمده گيرزان زنخدان چو سيب تو بده يک بوسهحال خود گفته و بر دوست گران آمده گيرخلق گويند که: حال تو بر دوست بگويآن چنان کارزوي تست چنان آمده گيرآرزوي تو گر آنست که: من کشته شومرفته از پيش تو و باز دوان آمده گيرگفتهاي: اوحدي آن به که ز پيشم برود
#سرگرمی#