-
باد بهار ميدمد و من ز يار دورشاعر : اوحدي مراغه اي با غم نشسته دايم و از غمگسار دورباد بهار ميدمد و من ز يار دورخون در کنار دارم و او از کنار دورآنرا که در کنار به خون پروريدهايميادم نميکنند بر آن نگار دورکارم ز دست رفت، چه معني که دوستانرويم به خون نگار وز دستم نگار دورديدي تو کارمن چو نگار، اين زمان ببينآن بينظير گو: نظر از ما مدار دوراي باد صبح، اگر بر منظور ما رسيچندين نگشتهاي به جفا هيچ بار دورصد بار جور کردي و تندي نمود، ليکبازم نميهلد که :شوم زين ديار دوراي اوحدي، برو ت