-
دل من فتنه شد بر يار ديگرشاعر : اوحدي مراغه اي چه خواهي کردن، اي دل، بار ديگر؟دل من فتنه شد بر يار ديگرکه اندر پيش گيري کار ديگرنديدم در تو چندان کاردانيبه نام نيک يک دستار ديگربهل، تا بر سرما پاره گرددکه از نو مينهي بازار ديگرازان زاري نه بيزاري، هماناکه ميبندي بدو زنار ديگرميانت را نبود آن بند غم بس؟که خواهي جستن از ديوار ديگرچنان زان رخنها نيکت نيامدچه برخوردم ز پنج و چار ديگر؟مرا گويي: کزين يک برخوري توچو ديدي جور آن دلدار ديگرچرا دلدار نو ميآزمايي؟چو افتادي درين دشوار ديگر؟چو آسان