-
اي دل، بيا و در رخ آن حور مينگرشاعر : اوحدي مراغه اي بفگن حجاب ظلمت و در نور مينگراي دل، بيا و در رخ آن حور مينگربنشين، در آن دو نرگس مخمور مينگربرخيز و از شراب غمش مست گرد و بازمستورگو: مباش، مستور مينگرياري که دل ز ديدن او تازه ميشودکوته نظر مباش و بهمنشور مينگربر خوان عشق حاجت دست دراز نيستخوي مگس مگير و چو زنبور مينگروقتي که انگبين وصالش کنند بخشاز گوشهاي چو مردم محرور مينگرتنگ شکر به سرد مزاجان بمان و توقصاب را ببين و به ساطور مينگرهمچون سگ حريص مکن قصد گردراندست از