-
زلف مشکينت چو دامست، اي پسرشاعر : اوحدي مراغه اي عارضت ماه تمامست، اي پسرزلف مشکينت چو دامست، اي پسرمايهي صد صبح و شامست، اي پسردر فروغ روي و چين زلف توبر من آسايش حرامست، اي پسرتا بود بر ديگري وصلت حلالبوسهاي، گر خود به وامست، اي پسرزان دهان تنگ شيرينم بدهسوختم، فردا کدامست؟ اي پسرهر زمان گويي که: فرداي دگرتا نسازي، کار خامست، اي پسرگر تو صد بارم بسوزي در فراقآدمي را ننگ و نامست، اي پسردر غمت گر نشکنم خود را، مرنجاوحدي نيزت غلامست، اي پسرعالمي را بندهي خود کردهاي
#سرگرمی#