-
تن به تو دادم، دل و جانش مبرشاعر : اوحدي مراغه اي دل برت آمد، ز جهانش مبرتن به تو دادم، دل و جانش مبراول بازيست، روانش مبراز دل من گرچه گرو ميبرياو چه شناسد؟ به زبانش مبردشمن من بر دهنت سود لبباز بجز موي کشانش مبرگر سرم از پاي تو دوري کندزلف تو، باز از سر آنش مبرگفت: شبي دست بگيرم تراگرنه ببازيست، نهانش مبرروي نهان کردي و بردي دلماو بگريزد، به دکانش مبرعقل، که شاگرد سر زلف تستدست بگير و به ميانش مبرتا کمر زر ندهد دست منبند کن و جز به سگانش مبراوحدي ار بندهي روي تو نيست
#سرگ