-
وقت گلست، اي غلام، روز مي است، اي پسرشاعر : اوحدي مراغه اي شيشه بيار و قدح، پسته بريز و شکروقت گلست، اي غلام، روز مي است، اي پسربادهي صافي بيار، جامهي صوفي ببرجامهي زهدي، که بود بر تن ما، تنگ شداي بت عاشقنواز، غم چه خوري؟ باده خوراي صنم چنگ ساز، تن چه زني؟ رود زنتا نخوري قسم خود وعده نيايد به سرمي که تو داري به کف روزي و مقسوم تستدير چه پايي؟ بنوش، تا برسي زودترچون به يقين خورد نيست روزي خود را، تو نيزچند ز مسکين کشي؟ کار نداري دگر؟اي که ميان بستهاي باز به خونريز مارنج ز