-
گفتي: ز عشق بازي کاري نميگشايدشاعر : اوحدي مراغه اي تدبير ما چه باشد؟ کار آن چنان که بايدگفتي: ز عشق بازي کاري نميگشايدباري ز بند خوبان ما را نميگشايداز بند اگر کسي را کاري گشاد روزيگر مهر ما نورزد، يا عهد ما نپايداو شاه و ما غلامان، بر وي که عيب گيرد؟ما را که جز دعايي از دست برنيايدزان لب طمع نبايد کردن بجز سلامياينست کامراني، ديگر مرا چه بايد؟او گر سلام ما را زان لب جواب گويدآن کس که فرق خود را در پاي او بسايدبر آسمان بسايد فرقش کلاه دولتمن دست ازو بشويم، کان دل مرا نشايدور غير