-
کو ديدهاي که بيتو به خون تر نميشود؟شاعر : اوحدي مراغه اي يا رخ که از فراق تو چون زر نميشود؟کو ديدهاي که بيتو به خون تر نميشود؟زان زلف خاک نيست که عنبر نميشودزان طره باد نيست که نگرفت بوي مشکوصلي به کام خويش ميسر نميشودپيوسته با مني و مرا با تو هيچ وقتوصف تو ميکنيم و مکرر نميشودذکر تو ميکنيم و به پايان نميرسدما را که جز حديث تو از بر نميشوداز خانقاه و مدرسه تحصيل چون کنيم؟کز آستانهي تو فراتر نميشودزان سنگ آستانه به دانش فرو تريماز جان اوحديست، که در سر نميشودا