-
گفتم: که: بيوصال تو ما را به سر شودشاعر : اوحدي مراغه اي گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شودگفتم: که: بيوصال تو ما را به سر شودمشکل خيال روي تو از دل بدر شودمهر تو بر صحيفهي جان نقش کردهايمگر بر لبم نهي لب خود، مختصر شودگفتي که: مختصر بکنيم اين سخن، وليگر آب زندگيست، که بيمارتر شودغير از دو بوسه هر چه به بيمار خود دهيکار دلست و راست به خون جگر شودگر ما بلا کشيم ز بالات، عيب نيستدستي که در ميان تو روزي کمر شوداز فرق آسمان بربايد کلاه مهرتا اوحدي به جان و دلت خاک در شودروزي به آس