-
آن فروغ ديده و آن راحت دل ميرودشاعر : اوحدي مراغه اي رخت برداريد، همراهان، که محمل ميرودآن فروغ ديده و آن راحت دل ميرودجمله را خر در خلاب و بار در گل ميرودکاروان مشکل رود بيرون، کز آب چشم منشحنه را ز اين فتنه واقف کن که: قاتل ميروداي که ديدي قتل من در پاي آن سرو سهيني، که بر جايست نقش يار و مشکل ميرودمردمان گويند: هرچه از ديده رفت از دل برفتو آنکه اين را حق نميداند به باطل ميرودحق به دست ماست گر بر نيکوان عاشق شويمخرم آن جاني که با جانان به منزل ميرودمنزل اندر جان ما دارد