-
خسروم با لب شيرين به شکار آمده بودشاعر : اوحدي مراغه اي از پي کشتن فرهاد به غار آمده بودخسروم با لب شيرين به شکار آمده بودروز برخاسته از خواب و خمار آمده بودباده نوشيده شب و خفته سحرگاه به خوابتيغ در دست،کمر بسته،سوار آمده بودزلف بگشود،بر آشفته،کله کج کردهپاي تا سر ز در بوس و کنار آمده بودبوسهاي خواستمش، کرد کنار ارچه چنانگل نو خاسته، بيزحمت خار آمده بودبيرقيبان ز در وصل درآمد، يعنيغصهايي که ز هجرش به شمار آمده بودشاد بنشست و بپرسيد و شمردم برويگل خودروست، که آن لحظه به بار آم