-
دوشم از وصل کار چون زر بودشاعر : اوحدي مراغه اي تا به روز آن نگار در بر بوددوشم از وصل کار چون زر بودعشق در جان و شور در سر بودجام در دست و يار در پهلووز دگر چيزها که در خور بودگل و شکر بهم فرو کردهبا چنان لب چه جاي شکر بود؟با چنان رخ ز گل که گويد باز؟خوشتر از صد هزار عنبر بودزلف مشکين بر آتش رخ اوچارمي حارسي که بردر بودمن و دلدار و مطربي سه به سهور نه بس کار ها ميسر بودشب کوتاه روز ما بر کردسخن اوحدي عجب تر بودمطرب از شعرها که ميپرداختنيم شب در ميانه سر خر بودگر چه عيسي دمي نمود او نيز