-
نگار من به يکي لحظه صد بهانه کندشاعر : اوحدي مراغه اي وگر به جان طلبم بوسهاي رهانه کندنگار من به يکي لحظه صد بهانه کندهر آنگهي که سر زلف را به شانه کندبه سنگ خويش بريزد ز طره عنبر و مشکدرين ديار کسي را مهل که خانه کندز چشم من پس ازين گر چنين رود سيلابکه گور من هم از آن خاک آستانه کندبه وقت مرگ وصيت کنم رفيقي راکه مرغ ميل به دام از براي دانه کندبه زلف او دلم از بهر خال شد بستهبدان رسيد که بيداد بر زمانه کندزمانه مايهي بيداد بود و طرهي اوز گوشهي جگر اوحدي نشانه کندبه شيوه گوشهي