-
هر نفسي عشق او بيدل و دينم کندشاعر : اوحدي مراغه اي آتش سوداي او خاک زمينم کندهر نفسي عشق او بيدل و دينم کندبيدل از آن ميشوم، عاشق ازينم کندنور بپاشد ز روي، باز بپوشد به موينام بزرگين خود نقش نگينم کندتا بگشايم به دم، بند طلسم قدمزان نشود شادمان دل که گزينم کندگر بگزيند مرا از پي کشتن بودروي چو مهرش سبک ميل به کينم کندگر بگشايم ز لب مهر خموشي دميبا غم و با درد خود جفت و قرينم کندرخ چو به کار آورم، طاق دو ابروي اواين همه داني که چه؟ تا همه بينم کندهر غم و رنجي که هست بر دل من مينه