-
رخ تو بجز جور و خواري نداندشاعر : اوحدي مراغه اي دل من بجز بردباري نداندرخ تو بجز جور و خواري نداندمن از يارمندي، که ياري نداندز بي يارمندي بنالند مردمبجز رنگ شبهاي تاري نداندز روزم چه پرسي؟ که چشم ترمنبگريم، که ابر بهاري نداندمن از داغ هجر تو هردم به نوعيکه نقش منش پيش داري نداندچنان نقش رويت گرفتست چشممکه غم ديد و جز سوگواري نداندز پيش دلم شادماني چه جويي؟گران نيز يادش نياري ندانددلم دانشي کز جهان کرد حاصلکس اين شيوه فرياد و زاري نداندز عشق تو زارند خلقي وليکنکه با اوحدي سازگاري نداند